امشب خیلی خوشحال بود وقتی به من زنگ زد:
«سلام. سرت شلوغه؟»
گفتم چهطور؟
گفت: «امشب میخوام به مناسبت دایی شدنم شام بدم.»
محمد آزادی، شخصیتی است که خیلی دوستش دارم. به همین صراحت. اگر خودش توی وبلاگش ننوشته بود، هیچ وقت اینها را نمیگفتم ولی در طول این چند وقت که میشناسمش به ندرت شادی عمیق در چهرهاش دیدهام. ولی این فاطمه خانم که تازه به دنیا آمده به ما این توفیق را داد که چهرهی شاد محمد را ببینیم. و من امشب خوشحالم. خیلی خوشحال. نه به خاطر شامی که میهمان محمد هستم؛ که به خاطر شادی محمد.
من رفتم. رستوران جم. بیگیر منو...