سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امشب خیلی خوشحال بود وقتی به من زنگ زد:

«سلام. سرت شلوغه؟»

گفتم چه‏طور؟

گفت: «امشب می‏خوام به مناسبت دایی شدنم شام بدم.»

محمد آزادی، شخصیتی است که خیلی دوستش دارم. به همین صراحت. اگر خودش توی وبلاگش ننوشته بود، هیچ وقت این‏ها را نمی‏گفتم ولی در طول این چند وقت که می‏شناسمش به ندرت شادی عمیق در چهره‏اش دیده‏ام. ولی این فاطمه خانم که تازه به دنیا آمده به ما این توفیق را داد که چهره‏ی شاد محمد را ببینیم. و من امشب خوشحالم. خیلی خوشحال. نه به خاطر شامی که میهمان محمد هستم؛ که به خاطر شادی محمد.

من رفتم. رستوران جم. بی‏گیر منو...


نوشته شده در  سه شنبه 85/12/22ساعت  9:38 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]